جا ماندگان از اعتکاف چه کنند؟
آن چه شریعتی به منزله دین، اسلام یا تشیع میفهمد در قیاس با آنچه بسیار دیگری میفهمند صرفاً یک «مشترک لفظی» است. آن چیزی که شریعتی به منزله دین یا اسلام میفهمد امری وجودی است؛ یعنی شریعتی دین را نه صرفاً به منزلة بخشی از فرهنگ، مجموعهای از باورهای نهادینه شده تاریخی، و موضوعی برای پژوهش علمییا یک ایدئولوژی سیاسی بلکه دین را به منزله نحوهای از هستی و بودن انسان در جهان میبیند و میتوان بیان داشت که مواجهه وی با دین علیرغم اینکه یک مواجهه مؤمنانه بوده، مواجههای پدیدارشناسانه نیز هست و این وجه پدیدارشناسانه همان چیزی است که در میان سنتگرایان و نیز نوگرایان جامعه ما تا حدودی زیادی غایب است.
جا ماندگان از اعتکاف چه کنند؟«یک جامعۀ منحط اگر یک دین مترقی داشته باشد و «آگاه» نباشد، مترقی نمیشود.. بلکه دین مترقی را در سطح منحط خودش پائین میآورد.. آنچه را که ما فاقد ِ آنیم ایمان و قدرت ایمان نیست، بلکه «عدم ِ معرفت» درست و منطقی و علمیبه مسائلی است که بدان ایمان داریم..»
نگاه پدیدار شناسانه به دینهر چه از مرگ علی بیشتر میگذرد، زنده تر میشود و زنده تر خواهد شد؛ زیرا بشریت به میزانی که در تمدن و زندگی و رفاه اقتصادی و علم و قدرت مادی پیشرفت کرده، از معنویت دورتر شده و محروم تر مانده است و این نیازی است که امروز انسان این قرن به شدت احساس میکند. و این نیازها هر چه شدیدتر شود و انسان امروز هر چه خود را به داشتن و شناختن انسان متعالی، انسان معنوی، مظهر فضائل بزرگ، نیازمندتر احساس کند، به شناختن علی نیازمندتر خواهد بود و فضائلی را که اعراب جاهلی در جامعههای بدوی و حتی جامعههای متمدن بعدی در چهره او و در روح پر شکوه او نتوانستند ببینند، خواهد توانست شناخت.
کمبود تجهیزات محافظت شخصی در سراسر جهان جان پرسنل بهداشتی را به خطر می انازد.
کاری کنیم که در پرتو اسلام زندگی انسانیتر و اسلامیتر و بهتر و یکتاپرستانهتر و با عدل و داد همراهتر در برابر دیدگان جوان جستجوگر بنهیم؛
والا هر قدر بر گوش او بخوانیم، او یک خبر در روزنامه میخواند، یک تصویر در روزنامه میبیند، یک گزارش در تلویزیون میبیند، یک فیلم در فلان جا میبیند، از زندگی دیگران و وضع دیگران و شکل کار دیگران مطلع میشود و دلش در خانه دیگران است، هر چند تنش در سرزمین ایران باشد. چرا با واقعیات شوخی میکنیم؟ چرا نمیخواهیم لمس کنیم که دعوت به خیر در اسلام، شاید ده درصد هم به زبان نبود، و شاید بیش از نود درصدش به عمل بود...
محمد حسینی بهشتی _بایدها و نبایدها
مردم را از طاغوتپروری بر حذر بداریم. تا شما مردمینشوید که مراقب رهبران و راهنمایانتان باشید، تا شما در مورد مراقبت از گفتار و رفتار کسانی که بر کرسی هدایت و رهبری جامعه نشستهاند احساس وظیفه نکنید، تا شما با چشم باز به همه چیز ننگرید و با انصاف به هر کار چشم ندوزید و با فکر باز هر کاری و هر گفتار را ارزیابی نکنید، همین آش است و همین کاسه.
تا خر هست، یک خرسوار را پایین بیاورید، دیگری سوارش میشود.
با ظهور مدرنیته انقطاع و گسست ژرفی میان جوامع مسلمان با سنت تاریخی خودشان شکل گرفته است و بسیاری از تلاش¬ها نیز برای پر کردن شکاف حاصله عقیم مانده است و این شکاف روز به روز نیز عمیق¬تر شده، سیطرة زیست¬جهان مدرن بر عالم سنت بیش¬تر و بیش¬تر می¬شود. لذا اگر ما با سنت تاریخی خود ارتباطی زنده و پویا داشتیم که امروز با یک چنین بحران¬هایی مواجه نبودیم. به زبان دیگر، یکی از دلایل بحران کنونی ما این است که ما بی¬تاریخ شده¬ایم یعنی ارتباط خود را با سنت تاریخی خویش عمیقاً از دست داده¬ایم، و در همان حال به یک انسان و جامعة مدرن نیز تبدیل نشده¬ایم. به همین دلیل «بی¬خانمان»¬ایم و این بی¬خانمانی مهم¬ترین وصف بسیاری از جوامع از جمله جوامع به اصطلاح مسلمان است.
...ـ به¬هیچ¬وجه باور ندارم کشورهایی چون مالزی و ترکیه توانسته باشند به فرهنگی سازگار میان اسلام و مدرنیته دست یافته باشند یا توانسته باشند به تحقق نوعی تمدن نوین اسلامیمبادرت ورزیده باشند. البته این نفی به معنی اثبات خود ما نیست. به اعتقاد اینجانب، کل جهان اسلام در حال مضمحل شدن در مدرنیته و منحل شدن در تمدن جدید غربی است. از آنجا که کشورهایی چون مالزی و ترکیه انحلالشان در مدرنیته بیشتر بوده است، توانستهاند اقتصاد و مناسباتشان را با جهان بهتر از دیگر جوامع مسلمان سامان بخشند اما هویت اسلامیخود را نیز به همان اندازه از دست داده¬اند و عقل مدرن در جوامع آنها بیشتر سیطره پیدا کرده، آنها غربیتر شدهاند. اما این سخن به¬هیچ¬وجه بدان معنا نیست که دیگر کشورهای به اصطلاح مسلمان، از جمله جامعة خود ما، از آنها اسلامی¬ترند. جوامعی چون مالزی و ترکیه با جهان مدرن کنار آمدند و تا حدودی به اقتصادشان سامان بخشیدند لیکن جوامعی چون ما ناآگاهانه و نامتأملانه، همچون پر کاهی در میان طوفانی از تحولات و استحاله¬ها در دل عقلانیت جدید مضمحل می¬شویم بی¬آن که توانسته باشیم حتی به معیشت و اقتصادمان سروسامانی بخشیم. جوامعی همچون جامعة ما، برخلاف مالزی و ترکیه، هم از توسعه اقتصادی محروم مانده¬ایم و در همان حال هویت اسلامیخود را نیز روز به روز بیشتر از دست میدهیم.
در یک چنین شرایطی است که قرآن، متون و میراث دینی به اموری فرهنگی، نمایشی و غیراصیل تبدیل شده¬اند و به¬هیچ¬وجه نمی¬توانند همچون گذشته در جان¬ها تفکر، خودآگاهی و گرما بیافرینند. علیرغم آن که ما در ظاهر تأکید زیادی بر اقدامات قرآنی داریم و نهادهای قرآنی بسیاری تأسیس کردهایم، هیچ¬گونه تغییر و تأثیر واقعی و حقیقی در زندگی افراد جامعه ایجاد نشده است و ایجاد نخواهد شد و زندگی مردم روز به روز بیش¬تر در جهت انحلال و انجذاب در مدرنیتة غربی، که در روزگار ما به امری جهانی تبدیل شده است، طی طریق میکند.
از زمان ظهور مدرنیته در قرون پانزده و شانزده تاکنون مقاومت¬های بسیاری نه فقط در جهان اسلام بلکه در خود غرب و در سنت تفکر مسیحی و در دیگر نقاط جهان، فرضاً در هند، و غالباً از منظر دفاع از سنن دینی و معنوی صورت گرفته و می¬گیرد. ما نمی¬توانیم تلاش¬های گذشتگان را نادیده گرفته، یا آنها را مطلقاً فاقد ارزش بدانیم. ما امروز بر دوش¬های آنها و تجربیات حاصل از تلاش¬های آنان ایستاده¬ایم و آنها انتقال¬دهندگان میراث تاریخی و اهمیت سنت برای ما بوده¬اند. هر شخصیتی نقش جایگزین¬ناپذیر خویش را در تاریخ ایفا کرده و می¬کند. بدون تلاش¬های گذشتگان تاریخ با طفره و عدم استمرار روبرو می¬شد که این خود امری ناممکن است. لیکن، امروز ما در نقطه¬ای از تاریخ قرار داریم که می¬توانیم تلاش¬های گذشتگان¬مان را در این دو قرن اخیر مورد ارزیابی قرار دهیم. می¬توان پذیرفت که¬ــ اگر چه نه همه لیکن¬ــ بسیاری از تلاش¬های گذشتگان یا حتی امروزی¬ها در جهت مقاومت در برابر مدرنیته چه در جهان اسلام و چه در دیگر نقاط جهان واکنشی طبیعی، یعنی ناخودآگاه و نامتأملانه بوده است، یا اگر تأمل و تفکری نیز در کار بوده است¬¬ــ که یقیناً بوده است¬ــ اکثر آنها با رویکردهایی تئولوژیک، ایدئولوژیک، سیاسی، فقهی، اخلاقی و نهایتاً در این اواخر با رویکردهایی هرمنوتیکی، و کم¬تر با رویکردی حِکمی، فلسفی و وجودشناسانه (انتولوژیک) صورت گرفته است.
حال، امروز ما در نقطه¬ای از تاریخ قرار داریم که می¬توانیم بپرسیم: تلاش¬های گذشتگان تا چه حد ما را در برابر سیطرة روزافزون جهان مدرن یاری کرده¬اند و ارزش و اعتبار آنها، در راستای تحقق اهداف¬شان، چیست و سرنوشت آنها چه بود و چه خواهد بود؟ شاید طرح این پرسش برای گذشتگان ما در یکی دو سدة پیش امکان¬پذیر نبود، اما امروز برای ما امکان¬پذیر است.
امروز همة سنتگرایان و اسلام¬گرایان شاهد فروپاشی برج¬وباروهای عظیم زندگی سنتی به دلیل سیطرة روزافزون جهان مدرن و آوار شدن همة بصیرت¬ها، جهان¬بینی و ارزش¬های عالَم سنت بر سر جوامع سنتی هستند و بسیاری، مگر کوراندیشان، میپذیرند که سنت¬گرایان و اسلام¬پناهان در برابر بسط و سیطرة اجتناب¬ناپذیر مدرنیته و احکام و ارزش¬های آن قافیه را باختهاند. لذا ما حق داریم بپرسیم: چرا؟
پاسخ بنده به این پرسش اخیر این است که تفکر حِکمیو فلسفی، و در معنای واقعی کلمه، تفکر وجودشناختی، مهم و بسیار بنیادین است و هیچ چیز نمیتواند جایگزین حکمت و فلسفه شود. تلاشهای سیاسی، ایدئولوژیک و تئولوژیک بدون حکمت و فلسفه اموری میان¬تهی، بی¬درون¬مایه و پا در هواست. تلاش¬های فقهی و طرح مباحثی همچون ثابت و متغیر در فقه یا سخن گفتن از فقه پویا و فقه سنتی یا بحثهایی در خصوص انطباق حقوق بشر و اسلام مجادلاتی بر سر میوه¬ها و شاخههاست، لیکن بحث اصلی باید در خصوص ریشه¬ها باشد و تأمل و تفکر در باب ریشة مسائل آنجاست که تفکر حکمیو فلسفی وجود داشته باشد.
در میان ما تفکر حِکمیو فلسفی عمدتاً غایب است، و همواره سعی داریم تا فقه، سیاست، ایدئولوژی یا تئولوژی را جانشین تفکر حِکمیو فلسفی کنیم. به همین دلیل همة تلاشها و مقاومت¬هایمان تاکنون دولت مستعجل بوده است؛ تلاش¬هایی که چندی میدرخشند، اما پس از یک یا دو دهه چشم¬گیری خویش را از کف می¬دهند و نمیتوانند از تأثیرات عمیق و بنیادینی در جهت مقابله با روند سیطرة روزافزون مدرنیته، و این روزها غلبة سکولاریسم و نیهیلیسم برخوردار باشند. به خاطر همین روند رو به شکست است که امروز بسیاری از سنتگرایان یا خودشان را بزک می¬کنند تا سازگاری-شان را با جهان مدرن نشان دهند یا به خشونت روی می¬آورند، اما، به هر تقدیر، نمیتوانند از تاثیرگذاری عمیق فرهنگی در حیات اجتماعی و زندگی نسل¬های جدید برخوردار باشند.
تفکر «خودآگاهی» است و حقیقت خود را در خودآگاهی آشکار می¬سازد. تنها «حکمت، فلسفه و تفکر بنیادین» است که می¬تواند ما را از توهم خارج ساخته، به خودآگاهی رساند. به دلیل عدم وجود تفکر بنیادین، ما در بستری از ناخودآگاهی و انفعال حرکت می¬کنیم.
در مکاتب الهی، آزادی همان رهائی از اسارتهای انسان و اعراض از عبودیت طاغوت است. اعم از طاغوتهای داخلی و خارجی یا عقیدتی و فرهنگی و اقتصادی. آزادی بهمعنی و بهمنظور بی بند و باری و رواج ظلم و فحشا نیست.
گسست از سنت تاریخیتعداد صفحات : 2